loading...

غبار خانه دل

یک قدم بیشتر از پدرانم و یک قدم کمتر از آیندگان

بازدید : 412
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 7:25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

غبار خانه دل

سلام

امروز یاد یه خاطره افتادم که باعث شد دوباره خودم رو پیدا کنم:
داخل زیارتگاه عباسعلیِ کرمان نشسته بودم که دوتا آدم پاک رَوان(دیوانه) پشت سر هم اومدن داخل اولی که یه کلاه خاکستری سرش بود به دوّمیه گفت:( کفشات رو بُکُن داخل پاکت، بیار تو چون اینجا میبرنش.) دوّمیه گفت:(هی خدا بزرگه.)،اولی یکم فکر کرد و همون دم در گفت:(خدا خیلی بزرگه اما بنده‌های خدا خیلی بزرگ نیستن.) دومی‌که کاملا قانع شده بود، دستش رو آورد بالا و گفت:(واقعا درست گفتی.) بعدش بیچاه رفت بیرون و راهش رو کشید و رفت انگار اصلا قصد نشستن نداشته !!! اولی هم خیلی بی تفاوت رفت یه گوشه نشست.
اما من از حرف آن دو نفر به یاد آوردم که من هم بنده‌‌‌ای هستم که زیاد بزرگ نیست ،پس معمولی است اگر یک وقت‌هایی هم کم بیاورم.

باید به زندگی ادامه داد...

بازدید : 412
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 7:25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

غبار خانه دل

سلام

امروز یاد یه خاطره افتادم که باعث شد دوباره خودم رو پیدا کنم:
داخل زیارتگاه عباسعلیِ کرمان نشسته بودم که دوتا آدم پاک رَوان(دیوانه) پشت سر هم اومدن داخل اولی که یه کلاه خاکستری سرش بود به دوّمیه گفت:( کفشات رو بُکُن داخل پاکت، بیار تو چون اینجا میبرنش.) دوّمیه گفت:(هی خدا بزرگه.)،اولی یکم فکر کرد و همون دم در گفت:(خدا خیلی بزرگه اما بنده‌های خدا خیلی بزرگ نیستن.) دومی‌که کاملا قانع شده بود، دستش رو آورد بالا و گفت:(واقعا درست گفتی.) بعدش بیچاه رفت بیرون و راهش رو کشید و رفت انگار اصلا قصد نشستن نداشته !!! اولی هم خیلی بی تفاوت رفت یه گوشه نشست.
اما من از حرف آن دو نفر به یاد آوردم که من هم بنده‌‌‌ای هستم که زیاد بزرگ نیست ،پس معمولی است اگر یک وقت‌هایی هم کم بیاورم.

باید به زندگی ادامه داد...

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 4

آمار سایت
  • کل مطالب : 41
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 3
  • بازدید کننده دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 192
  • بازدید سال : 666
  • بازدید کلی : 64844
  • کدهای اختصاصی